کد مطلب:140222 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:152

وداع جناب مسلم بن عقیل با سلطان سریر ولایت خامس آل عبا
پس از آنكه حضرت خامس آل عبا صلوات الله و سلامه علیه جناب مسلم را مأموریت رفتن به كوفه دادند وی از خدمت آن سرور بیرون آمد و در گوشه ای نشست همچون باران بهاری شروع به گریه و بیقراری نمود، گفتند: ای غره پیشانی آل عقیل چرا مویه می كنی؟

فرمود: از مفارقت نور دیده پیغمبر و سرور سینه فاطمه اطهر كه مدتها در زیر سایه اش بودم و پای بند رشته محبتش هستم اكنون می روم و می ترسم كه دیگر او را نبینم.



می روم از سر حسرت بقفا می نگرم

خبر از پای ندارم كه زمین می سپرم



می روم بیدل و بی یار یقین می دانم

كه من بیدل و بی یار نه مرد سفرم



پای می پیچم و چون پای سرم می پیچد

بار می بندم و از بار فرو بسته ترم



عاقبت به موجب فرمان همایونی امام علیه السلام تدارك سفر دید و سپس به جهت وداع آل عقیل و اهل و عیال خود به خانه آمد همه را دیدن نمود و با همگی


خداحافظی كرد.



چو بلبل ز دل ناله بیناد كرد

وداع گل و سرو شمشاد كرد



چو در برگ ریزان از آسیب باد

خروشی بمرغان گلشن فتاد



دو مرتبه به جهت وداع و خداحافظی آمد و خود را بر قدم های مبارك امام انداخت و از روی حسرت پای مباركش را بوسید همان طوری كه جبرئیل علیه السلام پای آن سرور را بوسید و دست آن سرور را بوسید چنانچه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و فاطمه زهراء علیهاالسلام آن را بوسه و گریان عرض كرد:

آقا جان به موجب فرموده خود این وداع باز پسین است معذورم دار می خواهم توشه كامل از جمال مهر مثالت بردارم.



وداعت می كنم جانا وداع آخرین ای دل

ز كویت می روم وزغصه دارم قصه مشكل



ندارم طاقت غربت، ندارم تاب مهجوری

عجب دردی است بی درمان عجب كاری است بی حاصل



بود حاصل مراد من گرت بینم ولی دیدن

چسان آید ز مهجوری به خون آغشته زیر گل



امام علیه السلام به گریه درآمد، مسلم را نوازش بسیار فرمود و درباره اش دعاء خیر نمود، مسلم از محضر مبارك امام علیه السلام مرخص شد و آستانه را بوسید با چشم گریان پا به حلقه ركاب نمود و به طرف مدینه و از آنجا به جانب كوفه رهسپار گردید، شهزادگان و جوانان آل عقیل از مشایعت و بدرقه مسلم برگشته و دیگر آن جناب را ندیدند و مسلم نیز آنها را ندید.